سرگذشت کندوها اثر جلال آل احمد
سرگذشت کندوها اثر جلال آل احمد
این کتاب در دو فصل نوشته شده است،یک فصل از ان دربارة یک مرد روستایی طماع و سودجو به نام کمند علی بیک است که یک کندوی زنبور عسل دارد و با طمع ورزی چگونه آنها را تبدیل به شانزده تا کندو می کندو حرص های زیادی که در این راه می زند.فصل دوم مربوط به زنبورها است و از نگاه آنها داستان را ائامه می دهیم که چگونه مجبور هستند که حاصل تلاش و دست رنج خود را بی هیچ اعتراضی از سر عادت تقدیم کمند علی بیک کنند.و در نهایت شاهد بازگشتن زنبورها به کوه و به خاک سیاه نشستن کمند علی می شویم. شاید خواننده این متن با خود بیاندیشد که موضوع این داستان چقدر بچه گانه است اما در واقع داستان تمثیل وار به استعمار و بهره کشی به صورت نمادین و غیرمستقیم اشاره می کند.زنبورها مردم کشورهای جهان سومی هستند و کمندعلی( بلا)استعمارگر.داستان با قلمی شیرین و روان نوشته شده است، توصیف هایی که جلال آل احمد از شکوفه دادن درختان،زمزمه رود و کوهستان ارایه می دهد بی شباهت به شعر نیست.
بخشی از کتاب
از همون روز تا حالا ننجونها و ننجونهای ننجونهای ما سرکارشون با گل و گیاه و آفتاب بوده و یه ریزم زاد ولد کردن و خوراکشون رو بدست خودشون پختن. روزی که نه شهری بود و نه ولایتی، نه باغی بود و نه گل پیوندی و آفتابگردونی و نه صاحابی و نه بلایی. لابد میگین پس اون وقتها ننجونهای ما کجا زندگی میکردن و چه جوری؟ حالا براتون میگم. اون روزها نه این جور شهر و ولایتهای مندرآوردی تو کار بود تا ننجونهای ما مجبور باشن هی از دروازهاش تو برن و بیرون بیان و قابچی و دربون لازم داشته باشن و نه خونه زندگیشون اون قدر تنگ و ترش بود تا یه خورده آذوقه انبار کنن شهر پر بشه و تا یه خورده عدّهشون زیاد بشه مجبور باشن از هم جدا بشن و همدیگه رو فراموش کنن و بچههاشون رو نبینن. تا این همه جدایی میونشون بیفته و گیسسفیدها و دنیا دیدههاشون نتونن سر یه مطلب جزیی با هم راه بیان. ننجونهای ما اون روزها تو کوه و کمرها، سر درختهای بلند جنگل، تو چاههای پرت افتاده و هر جای دیگهای که عشقشون میکشیده خونه میکردند و تا دلشون میخواسته آذوقه درست میکردن و هیشکی هم نبوده تا نیگاه چپ به مالشون بکنه. و اونهام راحت و آسوده خودشون رو وقف هنرشون میکردن و تربیت بچههاشون. نه دلواپسی شیکم رو داشتن، نه دلهره جا و مکان رو و نه غصه بلا و قحطی و غارت رو. سالهای آزگار بعد از اون روزگارها بوده که باغی پیدا شده و گل پیوندی توش در اومده و صاحابی به فکر افتاده که خونه زندگی واسه ما درست کنه و ما رو توش حبس کنه.
- توضیحات
- بازدید: 480
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان