ستاره ها را بشمار اثر لوییس لوری

ستاره ها را بشمار اثر لوییس لوری

لوییس آن هامرزبرگ که آثارش را با نام مستعار لوییس لوری منتشر می‌کند، نویسنده آمریکایی و پدید آورنده آثار بی‌شماری برای کودکان و نوجوانان است. او آثار درخشانی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان دارد و دو بار برنده مدال نیوبری که یکی از بزرگ‌ترین جوایز ادبی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان در امریکا شده است. یک برای برای کتاب ستاره ها را بشمار و بار دیگر برای بخشنده .
داستان این کتاب مربوط به دختری نوجوان و ده ساله به نام « انه مری جوهانسن» که بعد از جنگ جهانی دوم به همراه پدر و مادر و خواهرش که « کرست» نام دارد در گپنهاک دانمارک زندگی می کند. موضوع داستان دربارة آزار و اذیت یهودیان توسط آلمانی ها است. آلن روزن نام دختری است که با آنه مری دوستان صمیمی هستند، او با پدرش که معلم است زندگی می کند آنها یهودی هستند. دانمارک سه سال است توسط آلمانی ها اشغال شده و مزاحمت هایی از طرف آنها برای خانوادة آلن که یهودی هستند ایجاد می شود. آنه مری و خانواده اش به محض اطلاع از هجوم نازی ها برای دستگیری یهودیان، برای نجات آلن او را به خانة خودشان می آورند و در برابر نازی ها وانمود می کنند که او جزء اعضای خانواده است. خانوادة آلن و تعداد زیادی از خانوادهای دیگر یهودیان با کمک دایی آنه مری که هنریک نام دارد و مرد مبارزی است نجات پیدا می کنند و به سوید می روند. و سرانجام جنگ پایان می یابد و آلن و خانواده اش دوباره به دانمارک باز می گردند.

این کتاب به نقش مقاومت مردم دانمارک در جنگ جهانی دوم اشاره دارد.حس وطن پرستی را در تک تک شخصیت های این کتاب میتوان دید. حس نوع دوستی فارغ از اینکه چه دین و مدهبی داری از دیگر آموزه های این کتاب است . در کل کتاب هیجان انگیز است و برای خواننده فراموش نشدنی خواهد بود، چرا که ما را با مفهوم هرچه عمیق تر شجاعت آشنا می کند.
قطعه ای از کتاب
آنه مری می دانست «نهضت مقاومت» یعنی چه. یک بار که این اصطلاح به گوشش خورده بود، از بابا پرسیده و او برایش توضیح داده بود. اعضای نهضت مقاومت دانمارکی بودند، اما کسی آن ها را نمی شناخت، برای اینکه فعالتیشان خیلی سری بود. آن ها مصمم بودند از هر راهی که می توانند به نازی ها لطمه بزنند. بنابراین، به کامیون ها و اتومبیل ها آسیب می رساندند و کارخانه هایشان را با بمب منفجر می کردند. آن ها بسیار بی باک بودند. البته گاهی هم به دام می افتادند و کشته می شدند.
مامان داشت گریه می کرد، و باران باعث شد این طور به نظر برسد که انگار همه ی دنیا داشت گریه می کرد.