تحلیل و بررسی فیلم در بروژ- اثر مارتین مک دانا
تحلیل و بررسی فیلم در بروژ- اثر مارتین مک دانا
«در بروژ» یکی از فیلمهای مهم و به یاد ماندنی سینما در سال 2008 است. فیلمی که کارگردان کم کار و گزیده کار، مارتین مک دانا ساخت و رستگاری یک قاتل را در راه یک جنایت به تصویر کشید.
ری با بازی «کالین مک فارل» و کن با بازی«برندان گلسن» دو قاتل اجیر شده هستند و برای فردی با بازی «رالف فینس» کار میکنند. ری و کن به شهر کوچک بروژ در کشور بلژیک فرستاده شدهاند و برای اقامت بدنبال یک هتل میگردند. در هتلی سکنی میگزینند که صاحبش یک زن باردار مهربان و زیباست و هنگامی که ری با قضیه بارداری او مواجه میشود حس خاصی نسبت به وی پیدا میکند که بعنوان یک کد دراماتیک در ابتدای فیلم کاشته میشود. ری در ادامه با دختری آشنا میشود که در یک فیلم بعنوان بازیگر مشغول است و حتی موفق میشود که با او یک قرار هم بگذارد. اما ری در دل خود از یک موضوع رنج میبرد، در گذشته نه چندان دور، هنگامی که برای به قتل رساندن یک کشیش به کلیسا میرود، پس از تیراندازی به او، متوجه میشود که گلوله کمانه کرده و یک کودک معصوم را هم به قتل رسانده است.
ری در بروژ به قدری از این موضوع رنج میبرد که روز به روز به فروپاشی روانی نزدیکتر میشود. در موازات این جریان، کن هم از جانب رئیسشان دستور گرفته تا ری را به قتل برساند، چون که کودک کشی در مرام کاری آنها نیست و کسی که این گناه را مرتکب شود باید بدست همکاران خودش به قتل برسد. در واقع رالف فینس آنها را به بروژ فرستاده تا بتواند دستور قتل ری را به کن بدهد و کن هم در این شهر کوچک و غریب به راحتی این کار را انجام دهد. کن بخاطر علاقه زیادی که به ری دارد در ابتدا نمیپذیرد و طفره میرود اما در نهایت مجاب میشود که اسلحه را بردارد و کار او را یکسره کند.
به دنبال ری به پارک میرود، ری را میبیند که مغموم و تنها روی یک نیمکت نشسته است. به سمت او حمله ور شده و اسلحه را به سمتش بالا میبرد اما دقیقا در همین لحظه ری هم دستش را بالا میاورد و متوجه میشویم که او هم اسلحهای در دست دارد و قصد خودکشی او را به این پارک آورده است. هم زمانی این دو عمل ـ خود کشی و قتل ـ صحنهای زیبا و خنده دار خلق میکند، کن بلافاصله جلوی او را میگیرد و سعی میکند که به ری دلداری بدهد. کن از دستور قتلی که گرفته برای ری میگوید و ری را قانع میکند که با اولین قطار از بروژ فرار کند. ری سوار قطار شده و در صحنهای غمبار از کن خداحافظی میکند و عاملی باعث میشود تا او بتواند از بروژ دور شود. در همان شبی که ری با دختر مورد علاقهاش قرار گذاشته بود، در رستوران با مردی زد و خورد میکند و بینی او را خرد میکند و حالا همان مرد به همراه یک مامور پلیس قطار را نگه داشته و ری را بازداشت میکنند. در این اثنا کن با رئیسش تماس گرفته و به او اطلاع میدهد که از دستورش سر باز زده و ری هم اکنون از بروژ خارج گشته است.
رالف فینس عصبانیست، تلفن را خرد میکند و نعره میزند و با این شخصیت پردازی ما متوجه میشویم که او مردی عصبانی، خطرناک و مستبد است. حالا او هم بلیط بروژ را گرفته تا به سراغ کن برود و او را به خاطر نافرمانیاش از بین بردارد. ری در بازداشتگاه متوجه میشود که دختری که قبلا با وی قرار گذاشته بود او را به قرار وثیقه از بازداشت آزاد کرده است. رئیس در میدان اصلی بروژ با کن درگیر میشود و ری هم بدون اینکه از حضور آنها و جریانی که در حال وقوع است آگاه باشد، در یک کافه خیابانی به همراه دختر مشغول نوشیدن آب میوه و گرم گفت و گوست. کن توسط رئس از بالای باروی اصلی مرکز شهر به پایین پرتاب شده و جان میدهد اما این شانس را دارد که قبل از جان دادن، ری متوجه سقوط او میشود و کن هم از حضور رئیس او را آگاه میکند و سپس میمیرد. حالا نبرد نهایی میان ری و رئیسش آغاز میشود.
در ابتدای تعقیب و گریز ری به هتل محل اقامتش می رود و رئیس هم قصد ورود به اتاق را دارد که هتل دار باردار و مهربان مانع ورود او میشود و ری هم برای اینکه مانع آسیب رسیدن به بچه داخل شکم او شود و اینکه مبادا گناه خود را دوباره مرتکب شود، با رئیسش قرار میگذارد تا اجازه دهد از پنجره به داخل آبراه کنار ساختمان بپرد و بعد از این عمل نبردشان را ادامه دهند. رئیس هم قبول میکند و تعقیب و گریز برای کشتن ری ادامه مییابد. در پایان داستان ری در حالیکه توسط رئیس گلوله باران شده، در میان بازیگران فیلمی که از ابتدای فیلم در حال ضبط بودند میگذرد و بازیگران با گریمهای ویژه خود و لباسهایی که پوشیدهاند، شمایل شیاطین جهنم را به خود گرفته اند، روی یک برانکارد به داخل آمبولانس برده میشود. معشوق ری بالای سر اوست و ری مات و مبهوت انگار که در حال نجات پیدا کردن از جهنم است، گویی که ری رستگار شده است.
در بروژ، همانند سایر آثار سینمایی و تئاتری مارتین مک دانا، یک اثر پست مدرن، با داستان هجو آلود، شخصیتهایی دیوانه و معصوم و البته دنیایی فانتزی با قواعد مخصوص به خودش است. کسی در این فیلم به دیگری نارو نمیزند، هر کس به گناهان خود اشراف و اعتراف دارد و حاضر است تاوان پس دهد، دروغی از کسی نمیشنویم و در این دنیای کاملا مردانه و خشن، انسانیت را در ابعادی اغراق شده شاهد هستیم. ارجاعات فرامتنی این فیلم به کلیسا و نقاشیهای کلیسا یکی از لایههای معنایی قابل بررسی در این فیلم است که لذت تماشای چند باره به این فیلم میدهد. داستان فیلم به قدری مهندسی شده و دراماتیک است که مخاطب را در کوچه پس کوچه های شهر بروژ، با تمام حواسش به دنبال خود میکشاند.
بازی به یاد ماندنی کالین مک فارل در نقش مردی که احساس گناه او را به مرز فروپاشی و تصمیم به خودکشی میکشاند و نهایتا دست تقدیر او را به رستگاری و آمرزش میرساند، داستانی کاملا کلیسایی است، نگاه مارتین مک دانا به کلیسا و مذهب نگاهی همدلانه است اما خب، طبیعتا از دریچه لنز نگاه خودش. «در بروژ» فیلمی که خواهد ماند و هر عاشق سینمایی باید این فیلم را تماشا کند. دنیای تیره و شیرین بروژ را!
- توضیحات
- بازدید: 412
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان