من اینجا بودم
من اینجا بودم
گیل فورمن متولد پنج ژوئن 1970 در آمریکا است. فورمن از نویسندگان پرطرفدار آمریکا محسوب می شود چرا که کتابهایش جزء پرفروش ترین ها هستند. فورمن نویسندگی را با نوشتن مقالاتی در حوزه ادبیات مربوط به جوانان و دغدغه های اجتماعی مربوط به آنها در مجلات و روزنامه ها آغاز کرد و با نوشتن کتاب معروفش به نام اگر بمانم به شهرت رسید. من اینجا بودم شاهکاری دیگر از این نویسنده است که قصد داریم خلاصه ای از آن را در این مطلب بیاوریم.
خلاصه داستان کتاب من اینجا بودم
داستان این کتاب با روایت خودکشی دختری شاد و سرزنده به نام مگان لوسیا گارسیا شروع مىشود. مرگی عجیب که هیچ کس از خانواده اش گرفته تا دوستان و آشنایان آن را باور نمی کنند چرا که لوسیا دختری است پر از روح زندگی و کوچکترین نشانه ای از اینکه او را به خودکشی سوق دهد در او دیده نشده است. اما با وجود همه اینها لوسیا با خودن موادشوینده و سمی به زندگی خود پایان داده است و پذیرش این موضوع برا خانواده اش بسیار دشوار است.
مگان دوستی بسیار صمیمی به نام کودی دارد که از تمامی اتفاقات زندگی او با خبر است آنها محرم اسرار همدیگر بوده اند و تمامی رازهای نهفته قلب یکدیگر را می دانند.از اینرو پذیرش مرگ مگان برای کودی بسیار سخت و دشوار است. کودی به دنبال کشف معمای مرگ مگان و فاش کردن راز مرگش اوست.
چندی از صفحات کتاب نمی گذرد که خواننده متوجه می شود که مرگ مگان بهانه ای بوده است برای کشف شخصیت کودی و اینکه خواننده بتواند زندگی او را بکاود. کودی تک فرزند یک خانواده است. استعداد و توانایی های او همیشه در سایه استعداد دوست صمیمی اش مگان بوده است. مگان که همیشه در همه چیز به کودی برتری داشته است، جریان خودکشی اش باعث می شود نقش اول کشف معمای مرگ او را کودی بر عهده بگیرد و ماجرای مرگ او را فاش کند. و ادامه داستان که کودی با دوست پسر مگان وارد ارتباط می شود و درگیرهای احساسى وجدانى او، نگرانی هایش از قضاوت دوست مرده اش و اطرافیان او و ابعاد کشف و معما در نیمهى دوم کتاب آن را بسیار خواندنى، پرکشش و جذاب کرده است.
جملاتی از متن کتاب من اینجا بودم
یادم مىآید چرا از ایمیل متنفرم. وقتى نامهاى مىنویسى، مثلا براى پدرى که ترکت کرده، مىتوانى صفحهها و صفحهها از چیزهایى که فکر مىکنى مهم است بنویسى؛ چون نمىدانى کجا زندگى مىکند و حتى اگر هم بدانى، وقت دارى تا پاکت نامه و تمبر بخرى و تا آن هنگام زمان هست تا منصرف شوى و کل نامه را پاره کنى؛ ولى وقتى آدرس ایمیل را پیدا کنى و کامپیوترى متصل به اینترنت و وجدانى خواب داشته باشى، هرچه حس کنى و دم دهانت بیاید مىنویسى و قبل از اینکه فرصت داشته باشى خودت را منصرف کنى، آن را فرستادهاى و بعد صبر مىکنى و صبر مىکنى و صبر مىکنى؛ و هیچ اتفاقى نمىافتد… بعد به این نتیجه میرسى که تمام چیزهایى که فکر مىکردى مهم هستند نه تنها مهم نبودند که در واقع اصلا ارزش گفتن هم نداشتهاند. (کتاب من اینجا بودم – صفحه ۴۹)
خیلى دلم براى مگ تنگ شده است؛ اما خیلى از دستش عصبانى هستم؛ و اگر نتوانم او را ببخشم، چطور مىتوانم خودم را ببخشم؟ (کتاب من اینجا بودم – صفحه ۲۶۷)
- توضیحات
- بازدید: 505
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان