خاطرۀ دلبرکان غمگین من
خاطرۀ دلبرکان غمگین من
داستان این کتاب از انتهای آن شروع می شود پیرمردی نود ساله ای که عمر خود را گذرانده و حالا دچار افسردگی است و خاطرات دوران جوانی اش را که مربوط به عشقبازی هایش از روی هوا و هوس و احساسات آتشین و گذرای او نسبت به کسی که تصمیم به ازدواج باهم دارند را تعریف می کند. اما دقیقه نود از زیر آن شونه خالی می کند او هرگز عاشق و وابسته کسی نبوده و تعهدی نسبت به کسی نداشته است و تنها خاطره خوبی که از گذشته اش دارد مربوط به مادرش است که آن هم خیلی کمرنگ و بی روح است، پیرمرد دچار یاس فلسفی شده و هیچ هدفی برای ادامه ندارد ودر کل کتاب جملة که چی؟ گواهی این موضوع است.او همیشه تنها است ودر تنهایی شروع به نوشتن می کند، افکارش را بر کاغذی پیاده می کند و در انتهای نشریه ای چاپ می کند. او تصمیم میگیرد برای اواخر عمرش تصمیماتی بگیرد تا برای جبران گذشنه تلخش لذتی عمیق را تجربه کند، لذتی که تنها بوی شهوت می دهد، او گمان می کند انتهای خوشبختی او ارتباط با دختری باکره است و عشقبازی با او جبران تمامی ناکامی های گذشته او خواهد بود. از اینرو برای تحقق خواسته اش به روسپی خانه می رود و فرصتی می یابد اما حسی به او دست می دهد که تاکنون آن را تجربه نکرده است، گویی عاشق می شود، عشقی متفاوت از آنچه تاکنون دیده ایم و شنیده ایم، حسی پر از تناقض یاس و امید، او ترس دارد که اگر وارد عشق بازی شود همه چیز عادی خواهد شد پس خود را از این کار منع می کند، او تمام عمر بدنبال یک چنین حسی بوده است داشتن کس بدون تصرف جسم او. به قول خود پیرمرد شور زندگی در این سن و سال به معجزه می ماند ، معجزه ای که عشق پدید آورده است.
تمامی آثار گابریل گارسیا مارکز برای طرفدارانش که در ایران نیز کم نیستند قابل ستایش است، خاطرة دلبرکان غمگین من زمانی مجوز نشر نداشت و از نظر مضمون و هم عنوان سروصدای زیادی به پا کرد. این کتاب با دو عنوان ترجمه شده است. اولین بار با عنوان روسپیان سودازده من ترجمه شد که البته به عنوان اصلی نزدیک تر است و بعدها با عنوان خاطرظ دلبرکان غمگین من. کتابی با حجم خیلی کم که کاملا به زبانی ساده نوشته شده است.وبه مانند تمامی آثار مارکز ارزش خواندن دارد، چرا که مارکز زاده شده است برای آفرینش و شاهکار نویسی.
جمله آغازین رمان
در سالگرد نود سالگیام خواستم شب عشقی دیوانهوار را با نوجوانی باکره به خود هدیه دهم. به یاد رُزا کابارکاس افتادم؛ مالک یک خانه مخفی که عادت داشت هر وقت خبر تازهای به دستش میرسید آن را به مشتریان خوبش اطلاع دهد.
- توضیحات
- بازدید: 547
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان