نقد و تحلیل فیلم هفت روانی اثر مارتین مک دانا
نقد و تحلیل فیلم هفت روانی اثر مارتین مک دانا

مک دانا بعد از فیلم در بروژ، به سراغ ساخت هفت روانی رفت تا مهارتهای خود را در خلق مواردی که به آن مشهورگشته بود دوباره به رخ بکشد. در بروژ اگرچه نشان از ذهنیات مارتین مک دانا داشت، کارگردانی که استاد خلق جهانی فانتزی، شخصیتهایی خل و چل اما مقید و قابل اعتماد، داستانی پر پیچ و خم و جذاب بود اما بهرحال در بروژ چهانی داشت تیره و سیاه و مک دانا تصمیم گرفته بود در دومین فیلمش، این مورد را هم تغییر دهد و اینگونه بود که هفت روانی خلق شد. در هفت روانی ما با یک نویسنده آشناییم که قصد دارد فیلمنامه¬ای بنویسد که مضمونش انتقام و قتل و کشتار است و در این مسیر یک دوست خل هم دارد که با وی همراه است. نگارش فیلمنامه آنها بدین صورت است که در میان کارکترهای خودشان زندگی میکنند و بنابراین ما بخشی از فیلمنامه¬ای را که در ذهن آنهاست بر پرده نیز میبینیم.
عموما فیلمهایی که با این سبک و سیاق ساخته شده¬اند ـ فیلمساز یا نویسنده¬ای در میان شخصیتهای مخلوق ذهن خودش زندگی میکند ـ فیلمهای موفقی بوده¬اند. شاید در نظر اول این نوع فیلم فقط بتواند مخاطب جدی سینما را جذب خود کند اما واقعیت این است که زمانیکه حتی مخاطب عادی با پروسه خلق یک فیلم در ذهن سازنده¬اش آشنا میشود میتواند حسابی او را جذب کند. مخاطب عادی سینما، بارها و بارها بر صفحه تلویزیون خود یا بر پرده نقره¬ای سینما، شخصیتهایی را دیده که حسابی با آنها همذات پنداری کرده و یا به غایت از آنان متنفر گشته است. حال وقتی که با نحوه ایده یابی خلق چنین شخصیتهایی در اذهان خالقان آن آشنا میشود دست و پا بسته مقابل صفحه یا پرده تلویزیون و سینما مینشیند و تماشا میکند. هفت روانی دقیقا چنین فیلمی است، در صحنه¬ای که دوست نویسنده برایش نقل میکند که در گورستان جنگ شدیدی شکل گرفته و این دو نیز مجبورند که با اسلحه بصورت یک قهرمان هالیوودی وارد شده و هرچه هست و نیست را به رگبار ببندند اوج همپوشانی دنیای خلق شده در ذهن آنها با دنیای عینی ما بر پرده که نویسنده و مخلوق ذهنی¬اش را در کنار هم میبینیم، میباشد.
نویسنده و دوستش بصورت همزمان نیز از جالب قاتلینی در معرض تهدید هستند. آنها بین عینیت و ذهنیت گیر کرده¬اند. برای فرار از دنیای واقعی به توهمات ذهنی خود پناه میبرند اما آنها هم گیر قاتلینی خطرناک می¬افتند و سپس بعد از اینکه در پیشبرد خلق داستان گیر میکنند و نیاز به تنفسی دارند، حالا خطر واقعی مشغول تهدید کردنشان است و هر لحظه ممکن است به قتل برسند. دو شخصیت اصلی فیلم ـ در واقع قهرمان فیلم که نویسنده است و شخصیت مرد مکملفیلم که دوست او میباشد ـ در خیابان بورلی هیلز هالیوود زندگی میکنند. خیابانی که زندگی در آن آرزوی هر کسی میتواند باشد، رد شدن از کنار تپه¬های معروف هالیوود و زندگی کردن در خانه-های شیک و مجلل بورلی هیلز یک آرزوی شاید دست نیافتنی مینماید اما در این فیلم همین آرزوی زیبا و مجلل به قدری خطرناک نشان داده میشود که احتمالا تا مدتی هیچکدام از بیننده¬های فیلم دلشان نمیخواهد در آن خیابان پیداشان شود. در این فیلم فاصله گذاری بین مخاطب و اثر به قدری کامل انجام شده است که یک بیگانه سازی قوی در این میان رخ میدهد. طبق نظریات «برتولت برشت» متفکر، روشن فکر و هنرمند آلمانی، هر هنرمندی در خلق اثر خود بهتر است تا دست به اعمال عناصری در داستان بزند تا مخاطب را از غرق شدن در دنیای اثر در حال تماشا نجات دهد و به خود بیاورد. او از اصطلاح تئاتر سیگاریها نام میبرد.
مثال میزند که هنگامیکه در حین تماشای یک اجرای تئاتر، اجرای چند دقیقه¬ای متوقف میشود تا مخاطبان بروند و استراحتی بکنند و احتمالا هم سیگاری بکشند، در این میان مخاطبی که تا همین چند ثانیه پیش غرق در تماشای اثر بوده است، در احساسات خویش اسیر و گرفتار شده بود و هر لحظه یا دلش میخواست به حال شخصیتی که میبیند گریه کند یا دلش میخواست بخاطر دنیای احمقانه¬ای که روبرویش حیات دارد قاه قاه بخندد، حالا ناگهان یکه میخورد و میفهمد که همه چیز خیالی و دروغین بوده، سیگارش را که روشن میکند حالا دارد در دنیای واقعی اطراف خودش سیگار میکشد، خبری از ایکس و ایگرگ که در سن سالن مشغول گریه و زاری یا خنده و شوخی بودند نیست. حالا که برای تماشای ادامه تئاتر به سالن میروند و همان شخصیتها بر روی سن می¬آیند، مخاطب اینبار با دقتی بدون احساسات بر صحنه مینگرد. او دیگر اسیر احساسات تولید شده از طریق درام صحنه نمیشود و به جای این مورد، سعی میکند در روابط میان کارکترها، معانی پنهانی که مدنظر خالق اثر بوده است و قضاوتی منطقی میان شخصیتها دست بزند و سعی کند که از این اثر هنری که به تماشا نشسته است چیزی را بیاموزد و در زندگی¬اش هم حتی بکار بندد.
همین اصطلاح تئاتر سیگاریها در سینما نیز کاربرد دارد. هر گاه مخاطب میخواهد غرق در فیلم شود، ناگهان یادش می¬افتد که این فیلم داستان یک نویسنده است که در هالیوود و در خیابان بورلی هیلز زندگی میکند، نویسنده قصد دارد داستانی را بنویسد که بعدها تبدیل به فیلم شود و بعد مخاطبهایی بنشینند و فیلم را به تماشا بنشینند، بعد یادش می¬افتد که چقدر آن تماشاچیان در آن زمان شبیه الان او خواهند بود و آشنایی زدایی و فاصله گذاری برشتی رخ خواهد داد. مخاطب فیلم هفت روانی دیگر بجای اینکه با شخصیت همذات پنداری کند یا بخواهد غرق در احساسات شاد یا پریشان خود حین تماشای اثر بشود، سعی میکند که در کنه فیلم بنگرد و در لایه¬های معنایی و مضمونی فیلم مداقه کند.
فیلم هفت روانی البته فیلم سرگرم کننده¬ای نیز است. در واقع همان زمانی هم که برشت مفهوم فاصله گذاری را مطرح کرد، مخالفتی با سرگرم کردن مخاطب نداشت؛ اتفاقا او خودش عاشق آثار هنری عوام گرا بود و اعتقاد داشت اگر کارگردانی یا نویسنده¬ای قصد دارد که فاصله گذاری¬اش بهتر و موثرتر واقع شود میبایست که تا میتواند داستانی جذاب و سرگرم کننده خلق کند تا مخاطب از دل یک داستان جذاب و شیرین به بیرون کشیده شود و شوکی که احساس میکند، شوکی قوی باشد اما متاسفانه بسیاری از فیلمهایی که در این مدل ساخته و تماشا شده¬اند، داستانهایی بشدت غیر جذاب و ناتوان از همراه کردن مخاطب داشته¬اند. هفت روانی از نمونه¬های بسیار موفقی است که تماشایش میتواند تجربه¬ای لذت بخش و آموزنده نیز باشد.
- توضیحات
- بازدید: 477
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان