سارا و هدیه تولد | قصه های سارا کوچولو
سارا و هدیه تولد
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. سارا کوچولوی داستان ما از اینکه خواهرش به دنیا امده بسیار خوشحال بود. یک روز پدرش به اتاق سارا امد و گفت: فردا تولد مادرته و قرار یک جشن چهار نفره باهم بگیریم. سارا با خوشحالی گفت: من هدیه به مامان چی بدم؟ پدر سارا گفت: یک نقاشی خوشگل براش بکش این بهترین هدیه ست. سارا هم شروع کرد به نقاشی کشیدن و یک گلدان پر از گل های رنگارنگ کشید.
وقتی نقاشی کشیدنش تمام شد آن را روی میز گذاشت و به حیاط رفت تا دوچرخه سواری کند .وقتی حسابی توی حیاط بازی کرد به اتاقش امد و سحر کوچولو را دید که نقاشیش را پاره کرده. سارا خیلی ناراحت شد و بلند سر خواهرش داد زد و گفت: چرا هدیه مامان رو پاره کردی؟ دیگه دوستت ندارم. سحر هم وقتی سارا سرش داد زد، شروع کرد به گریه کردن. مامان سارا که صدای بچه ها را شنید، سریع وارد اتاق شد و گفت: دخترهای گلم چه اتفاقی افتاده؟ سارا گفت: سحر، نقاشی که من برای شما کشیدم را از عمد پاره کرده. اون هدیه تولد شما بود.
مامان سارا گفت: سارا جونم؛ سحر الان بچه ست و واقعا متوجه نمیشه. یادم میاد وقتی یک ساله بودی یک شب میخواستیم به مهمانی برویم و من لباسم را روی تخت گذاشتم و تو با قیچی لباس من را پاره کردی. سارا از خجالت سرش را پایین انداخت و گفت: ولی من یادم نمیاد. مامانش گفت: عزیزم تو خیلی کوچیک بودی و تقصیر خودم بود. من باید قیچی را توی کمد میگذاشتم که تو نتوانی پیدایش کنی. سارا کمی فکر کرد و گفت: مامان جونم؛ شما راست میگید من باید نقاشیم رو توی کمد میگذاشتم. بعد سحر رو بغل کرد و گفت: خواهر خوشگلم؛ ببخشید که سرت داد زدم. مامان سارا گفت: الان هم این نقاشی خوشگل را با هم چسب میزنیم. سارا گفت: الان یکی دیگه میکشم، این دیگه بدرد نمیخوره ولی مامانش گفت: نه عزیزم من همین نقاشی رو دوست دارم چون براش خیلی زحمت کشیدی و همیشه یادت باشه تو و خواهرت بهترین هدیه ای هستید که توی عمرم گرفتم.
- توضیحات
- بازدید: 1451
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.


























































































نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان