جستارهایی در باب عشق
جستارهایی در باب عشق
الیاس کانِتی میگوید: «دیدن ورای آدمها آسان است، ولی ما را به جایی نمیرساند.» به عبارت دیگر چه آسان و چه بیفایده در افراد عیب مییابیم. آیا وقتی عاشق میشویم بعضاً به این دلیل نیست که، حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواستهایم، دیدن ورای آدمها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند، آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که میخواهیم از موضع ضعف بدبینی، نجات یابیم؟ آیا در هر «عشق در نگاه اول» نوعی گزافهپردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافهپردازی که ما را از منفینگری معمولمان منفک میکند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی میکند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشتهایم. (کتاب جستارهایی در باب عشق – صفحه ۲۰)
متن بالا قسمتی جالب از نوشته پشت جلد کتاب جستارهایی در باب عشق است که بی شک هر بیننده ای را وسوسه می کند تا این کتاب را که آلن دوباتن با هنرمندی تمام به بررسی عشق با نگاهی فلسفی می پردازد را مطالعه کند.
خلاصه کتاب جستارهایی در باب عشق
داستان این کتاب روایت زن و مردی است که در یک پرواز صندلی هایشان کنار هم قرار دارد. صحبتهایی کاملا عادی بین آنها رد و بدل می شود، اما در ادمه توجه یکدیگر را جلب می کنند به طوری که آنها تصمیم می گیرند بعد از پایان پرواز نیز همدیگر را ملاقات کنند. در ادامه آنها قرارهایی با هم می گذارند و سعی می کنند با کارهایی یکدیگر را تحت تاثیر قرار دهند، تا اینکه به مرور عاشق و شیفته هم می شوند و...
جملاتی از متن کتاب جستارهایی در باب عشق
مسافر کنار دستم، با قدری بیحوصلگی، گوشیهای روی گوشش را برداشت تا کارت دستور عملیات نجات را که در کیسه جلوی صندلیاش قرار داشت بخواند. در آن، سقوط کاملی را نشان داده بودند، و مسافران با خونسردی تمام و ملایمت بر زمین یا آب فرود میآمدند، خانمها کفشهای پاشنهبلندشان را درمیآوردند، موتورهای هواپیما دستنخورده سر جایشان قرار داشتند، و بنزین به گونهای معجزهآسا غیرقابل اشتعال مینمود.
مسافر بغلدستم بدون آنکه کس خاصی را مورد خطاب قرار دهد پرسید، «اگر این ابوقراضه سقوط کنه همه ما میمیریم، این چیزها چیه این مسخرهها میگن؟»
چون ظاهرا من تنها مخاطبش بودم، گفتم، «فکر میکنم برای اطمینان خاطر مسافرهاست.»
وقتی عاشق میشویم، تصادفهای طبیعی زندگی را، پشت حجابی از هدفمندی پنهان میکنیم. هر چند اگر منصفانه قضاوت کنیم، ملاقات با ناجیمان کاملا تصادفی و لاجرم غیر ممکن است، اما باز اصرار میورزیم که این رخداد از ازل در طوماری ثبت شده بوده و اینک در زیر گنبد مینایی به آهستگی از هم باز میشود.
(با دست خودمان) سرنوشتی میبافیم تا از اضطراب ناشی از این واقعیت که هر حکمتی در زندگیمان هر چند اندک، ساخته خود ماست، نجات پیدا کنیم، (و فراموش میکنیم) که طوماری (و طبعاً سرنوشت از پیش مقرر شدهای) وجود ندارد؛ این که چه کسی را در هواپیما ملاقات بکنیم یا نکنیم حکمتی جز آنچه خودمان به آن اطلاق می کنیم ندارد – به عبارت دیگر میخواهیم از اضطراب ناشی از این که کسی زندگینامه ما را ننوشته و عشقهای ما را بیمه نکرده است پرهیز کنیم.
وقتی به کسی (فرشتهای)، از موضع عشق یکطرفه نگاه میکنیم و به لذتی میاندیشیم که از بودن با او در بهشت برین به ما دست میدهد، ناخودآگاه نکتهای اساسی را فراموش میکنیم: اینکه اگر او هم ما را دوست بدارد، علاقه ما به چه سرعتی زنگ خواهد باخت.
- توضیحات
- بازدید: 481
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان