معرفی رمان شاید هرگز نبوده ام
معرفی رمان شاید هرگز نبوده ام
نوشته شهلا ظهوریان از نشر شادمان
شهلا ظهوریان نویسنده خراسانی داستانی را در بافت مشهد ساخته است. ماجرای مرگ تا تولد، «غلامرضاست» پسری از خانواده ای بی سرپرست که در مشهد به دنیا آمده است. پدرش مادرش را به علت ازدواج با یک زن بیوه ترک کرده است. مادرش زنی بدخو و بدعنق است. غلامرضا با کار و تلاش به ثروتی دست میابد و مادر و خواهر و برادرهایش را سامان می دهد. در این میانه او که جوانی نوکیسه و تازه به دوران رسیده است دختری متجدد از خانواده ای اصیل را به همسری انتخاب می کند.
دختر درس خوانده و خوش پوش وارد خانواده ای با زن های چاق و وراج و چادر چاقچوری مواجه میشود که جز بچه آوری و حرف درآوردن برای دیگران کار دیگری بلد نیستند. به زودی پریچهر به علت تفاوت فرهنگی از غلامرضا جدا میشود و غلامرضا با معصومه دختری بیسواد و محجبه و نماز خوان و ساکت ازدواج می کند. یاد دلبری ها و شیطنت ها و زیبایی پریچهر و قیاس او با معصومه اصلی ترین کلامی است که داستان با آن پیش می رود. غلامرضا تمام عمر معصومه را تحقیر می کند. تمام روز با او با فحاشی حرف می زند و حتی بدتر از یک کلفت با او رفتار میکند. در نهایت هم پس از چند بار سکته مغزی از دنیا می رود و روحش با تحقیر به سرگذشتش نگاه می کند. سرگذشتی که اصلا از آن سر در نمی آورد.
غلامرضا تلاش می کند تا دو دختر خود را شاهنده و شایسته همچون پریچهره همسر اولش بار بیاورد. زن، زیبا، باهوش، تحصیل کرده؛ خوش لباس و دلبر. او به سختی می پذیرد که معشوثه اش پریچهره را طلاق دهد اما به نقطه ای می رسد که متوجه می شود جهان اجتماعی او جهانی مایوس و درب و داغان است و اگر بخواهد بسترهای فرهنگی را برای زندگی پریچهره در خانواده خودش فراهم کند، عمر هر دویشان تمام شده است.
محیط داستان در شهر مشهد می گذرد. از »ارگ» و «باغ ملی»؛ «خواجه ربیع» و «خواجه اباصلت» در اثر نام برده می شود. افراد دینی و اهل تقیدات مذهبی به شدت کم و ناکارآمدند. دین در حد یک خرافه دست و پا گیر است که اهرمی برای ظلم بیشتر ظالمان می شود. افراد غیر دین دار و زنان بی حجاب به شدت موفق، جذاب، اهل مطالعه و امروزی هستند. در حقیقت هرکس که درس خوانده و باشعور باشد مذهبی نیست.
شخصیت شناسی اثر
غلامرضا:« سخت کوش. درس خوانده. از خانواده ای فقیر. عاشق مادر و خانواده جز همسرش معصومه. رفتاری دوگانه دارد برای همه دلسوز و مهربان و ستم کش و برای معصومه غولی بی شاخ و دم که جز هرزه دهانی کار دیگری بلد نیست. به اجبارهای زندگی تن می دهد. بزدل است. نمی تواند عشقش را برای خودش نگه دارد.»
پریچهره:« پولدار. اصیل. پدرش عدلیه چی است. درس خوانده است. کمر باریک و لاغر اندام است. اهل لباس های به روز و اندامی و آرایش غلیظ است. کتاب زیاد می خواند. با خانواده همسرش تفاوت بسیار دارد.«
آبجی:« فاطمه مادر غلامرضا و زن غلامحسین و هووی ماه خانم است. زنی محجبه، بددهن، فتنه افکن، بوگندو، منفعت طلب و منفور. برای آنکه احساس پیری نکند از بچه هایش خواسته تا او را آبجی صدا کنند. همسرش از شدت بداخلاقی او ماه خانم را می گیرد و فاطمه و بچه هایش را رها می کند. فاطمه موجب می شود تا غلامرضا پریچهره را طلاق دهد. چرا که از وقتی پریچهره با غلامرضا ازدواج می کند، پول عطر و آرایش و ماتیکش را از غلامرضا می گیرد و دیگر پولی برای چاپیدن آبجی نمی ماند. وقتی معصومه که برادرزاده ی ماه خانم است را می گیرند، آنقدر پیش غلامرضا از او بدگویی می کند تا مبادا غلامرضا به او نیز چون پریچهره دل بدهد و پول و اختیار زندگی را به معصومه بسپارد.»
شخصیت غلامرضا به عنوان فردی که در تظاهرات شرکت می کند و بعدها توی انقلاب رنگ عوض می کند و نماز خوان می شود و از دخترهایش می خواهد چادری شوند، خیلی بی خدا و پیغمبر است. مثلا زمانی که در قوچان اند همکارهای خانمش را به خانه دعوت می کند. چرا که همسرش زیبا و سر و زبان دار نبود:« معصومه می پخت و غلامرضا با دخترها می لاسید و می خندید و ورق بازی می کرد...تخمه می برد و می آورد و شاهد هرزگی و لاسیدن شوهرش و لوندی های همکاران غلامرضا بود و دم نمی زد.»(ص15) غلامرضا هیچ احترامی برای زنش قائل نیست. همیشه جز خر و نفهم چیزی به او نمی گوید به جرم این که رقصیدن و آرایش کردن و لوندی کردن بلد نیست. حالا باید از شهلا ظهوریان پرسید چه لزومی داشت که چنین شخصی در داستان شما نماز خوان باشد و جبهه برود، جز این که مذهبی ها بدنام و ترسناک زشت بشوند.
داستان بسیار جذاب و گیراست. برای مخاطب ایرانی یک داستان ساده ایرانی را طرح می کند. یک زندگی چهل پنجاه ساله که سرنوشت بسیاری زنان و مردان بوده است. نویسنده دغدغه های زنانه دارد. زنانی که به جهت عقب ماندگی فرهنگی و نداشتن پشتوانه های حمایتی خانوادگی و علمی و حقوقی تمام عمر خود را رقت بار و غم انگیز زندگی می کنند.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم: :« مرده شور آن ریختش را ببرند سر به تنش نباشد می خواهم صد سال سیاه برنگردد. شما که سر خانه و زندگی خودتان هستید، برادرتان دیوانه شده مدام در اتاق های آن طرف حیاط گرامافون لعنتی که مایه گناه و معصیت است را روشن می کند و مرتیکه ی مطرب پر زر و زور پری کجایی، پری کجایی اش را ول می دهد. و او مثل زن بیوه ها عر و بوق می کند.«(ص112)
همچنین می خوانیم :«داماد مرد سی ساله ای بود که دلالی می کرد. در تمام بازار به بدخلقی و ترش رویی معروف بود، اما همان ها که می گفتند ترش و تلخ است نمازخوان بودن و روزه گیر بودنش را تایید می کردند. می گفتند لب به عرق نمی زند و اول وقت نماز می خواند. چشم پاکی دارد و با زن جماعت هم کلام نمی شود. مادرش خیاط و لوده حراف است، اما پسرش بر خلاف مادر؛ و پدرش هم سالهاست به رحمت خدا رفته. ( ص۴۸)»
این رمان با همه ضعف ها و قدرت های خود نگاه زیبا و زنانه ای از سوژه را پیش چشم ما می گذارد.
- توضیحات
- بازدید: 865
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.








































































































نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان